ادامه مطلب مراجعه کنید...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 1076 | admin |
![]() |
0 | 638 | admin |
![]() |
0 | 630 | admin |
![]() |
0 | 902 | admin |
ادامه مطلب مراجعه کنید...
جا داره تشکر کنیم از کاربر گرامی که برامون دکلمه ای زیبا از دختر خانوم 9-10 ساله ای برای ما
ادامه مطلب مراجعه کنید...
آن روزى که امثال ما پاى تلویزیون نشسته بودیم و دیدیم این جوان فریاد مى زند، نه اسمى از او شنیده بودیم ونه خصوصیتى از او مى دانستیم اما همه وجود ما غرق تعظیم و تجلیل از این جوان آزاده شد.
به گزارش مشرق، محمد شهسواری به تاریخ سوم اسفند 1334 در قریه شیخ آباد کهنوج به دنیا آمد. وی تا سال ششم نظام قدیم ادامه تحصیل داد و به دلیل فقدان مدرسه در کهنوج از ادامه تحصیل باز ماند. او که در سه سالگی پدر خود را از دست داده بود، از این پس برای تأمین مخارج خانواده به جزیره کیش رهسپار شد و بعد از سه سال به کهنوج بازگشت و در راهسازی بین کهنوج و جیرفت به کارگری مشغول شد.
با شروع جنگ تحمیلی، محمد به جبهه اعزام شد و برای اولین بار در عملیات بیت المقدس شرکت نمود. محمد شهسواری به تاریخ 22 /12/ 63 طی عملیات بدر، در شرق رودخانه دجله به اسارت نیروهای بعثی درآمد. در این مقطع حساس و دردناک از زندگی دنیایی محمد بود که غیرت علوی او، حماسه بی نظیری را در تاریخ ملت ایران به نام او ثبت کرد.
ساعاتی پس از اسارت به دست متجاوزین بعثی، هنگامی که محمد شهسواری را برای اعزام به عقبه، به سمت خودروهای عراقی میبردند، او با مشاهده دهها خبرنگار دوربین به دست که اطرافش را گرفته بودند، احساس کرد که رژیم صدام تدارک مفصلی را برای بهره برداری از «عدم الفتح» ایران در عملیات بدر دیده است. در این جا بود که وی ناگهان چندین بار فریاد زد: «مرگ بر صدام، ضد اسلام». این حرکت محمد شهسواری، همان شب از تلویزیونهای سراسر جهان پخش منتشر شد و روحی تازه در میان مسلمانان آزادهای که زیر تبلیغات سنگین صدام و متحدانش درباره «عدم الفتح» ایران در عملیات بدر، فزسوده شده بودند دمید.
شهسواری در سال ۶۹ به همراه سایر اسرا به کشور بازگشت و پس از بازگشت از سوی مسئولین مورد تفقد قرار گرفت و از دست ریاست جمهوری وقت مدال شجاعت دریافت کرد.
این آزاده سرافراز، باقی سالهای عمر خود را به سرایداری یک مدرسه گذراند و سرانجام در بیستم مرداد ماه 1375، در حالی که عازم ماموریت محوله از سوی لشکر41ثارالله بود، در مسیر زاهدان به فیض شهادت نایل آمد.
رهبر معظم انقلاب به سال ۸۴ در سفری که به جیرفت داشتند درباره محمد شهسواری فرمود:
"یکى مثل شهید محمد شهسوارى ـ آزادهى سرافراز جیرفتى ـ به یک چهرهى ماندگار در کشور تبدیل مىشود؛ نه به خاطر اینکه وابستهى به یک قشر برتر است؛ نه! او یک رعیتزاده و یک جوان برخاستهى از قشرهاى پایین اجتماع است؛ اما آگاهى و شجاعت او، او را در چشم مردم ایران عزیز مىکند. آن روزى که ماها پاى تلویزیون نشسته بودیم و دیدیم این جوان در چنگ دژخیمان رژیم بعثى صدام و زیر شلاق و تازیانهى آنها فریاد مىزند: «مرگ بر صدام، ضد اسلام»، نمىدانستیم ایشان جیرفتى است؛ نه اسمى از او شنیده بودیم و نه خصوصیتى از او مىدانستیم؛ اما همهى وجود ما غرق تعظیم و تجلیل از این جوان آزاده شد. بعد هم بحمداللَّه به میان مردم و کشور ما برگشت؛ امروز هم به عنوان یک شهید نامدار و نامآور در میان ملت ما مشهور است."
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در روز چهارم خرداد 1323 در شهرستان «درگز» از توابع استان خراسان به دنیا آمد. در خرداد 1342 از دبیرستان امیر کبیر در تهران در رشته ریاضی دیپلم متوسطه گرفت. یک سال بعد در آزمون ورودی دانشکده افسری پذیرفته شد و به تحصیل علوم نظامی پرداخت و سه سال بعد در مهر 1346 با درجه ستوان دومی در رسته توپخانه فارغ التحصیل شد.
شهید صیاد شیرازی پس از فراغت از تحصیل در شیراز، دوره رنجر و چتربازی را با رتبه عالی گذراند، در اصفهان دوره تخصصی توپخانه را طی کرد و از سال 1348 به لشکر زرهی تبریز پیوست و خدمت رسمی خود را در نیروی زمینی آغاز کرد. پس از انحلال لشکر تبریز در اسفند ماه سال 1349، به لشکر 81 زرهی کرمانشاه منتقل و در گردان 317 توپخانه به عنوان «فرمانده آتشبار» مشغول به خدمت شد.
وی در سال 1350 با دختر عموی خود ازدواج کرد و در اوایل سال 1351 با قبولی در آزمون اعزام به خارج دانش آموختگان دانشکده افسری برای تکمیل تخصص توپخانه به آمریکا اعزام شد. این شهید بزرگوار، دوره سه ماهه تخصص"هواسنجی بالستیک" را در شهر «فورت سیل» ایالت«اوکلاهما» با نمره عالی و احراز رتبه اول از میان 20 افسر آمریکایی و ایرانی به پایان رساند.
شهید صیاد شیرازی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، چندین سال در بخش های مختلف ارتش به ویژه در غرب کشور به پاسداری از کشور پرداخت و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش تلاشی گسترده داشت.
وی از ابتدای پیروزی انقلاب تا مهر ماه 1358 در اصفهان بود و در این مدت با همکاری نیروهای نظامی و دوستان انقلابی خود - که بعداً پاسدار شدند - گروه سی نفرهای را تشکیل داده و به حفظ و حراست از پادگان پرداخت. تلاش های وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ساماندهی ارتش و ساختار نیروهای مسلح متجلّی شد.
از مهم ترین اقدامات او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، می توان به تهیه طرح های عملیاتی که منجر به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگان های مریوان، بانه و سقز شد، اشاره کرد.
شهر سنندج با تشکیل ستاد عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران پس از 21 روز مقاومت مدافعان این شهر، کاملاً از تصرف و تسلط نیروهای ضد انقلاب خارج شد. پس از تحقق و اجرای موفق این طرح ها، شهید صیاد شیرازی، با 2 درجه ارتقاء، با درجه سرهنگ تمامی به فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شد.
این شهید والامقام در آخرین ماه های ریاست جمهوری بنی صدر به دلیل برخورداری از روحیه انقلابی و مقابله با خیانت های او از سمت مذکور عزل شد و پس از آن تا عزل بنی صدر و فرار مفتضحانه او به فرانسه، به دعوت شهید کلاهدوز در ستاد مرکزی سپاه پاسداران به خدمت پرداخت.
شهید صیاد شیرازی نقش به سزایی در همکاری و نزدیکی ارتش و سپاه داشت. وی پس از خلع بنی صدر از فرماندهی کل قوا، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه در آن دوران، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راه اندازی کرد و به عنوان فرمانده ارشد در آن قرارگاه مشغول به فعالیت شد.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر ؛ 25 اسفند سالروز شهادت شهید مهندس مهدی باکری
مهدی باکری در سال ۱۳۳۳ هـ . ش در شهرستان میاندوآب به دنیا آمد. در همان اوایل کودکی مادرش را از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رساند و سپس در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه تبریز پذیرفته شد. در دانشگاه با این که به خاطر شهادت برادرش علی باکری همیشه تحت نظر ماموران ساواک بود اما به فعالیت مذهبی ـ سیاسی خود ادامه می داد. مطالعه کتاب ولایت فقیه امام خمینی (ره ) نقش مهمی در شکل گیری شخصیت او بر جای گذاشت .
با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در نابودی گروهک های ضدانقلاب در کردستان نقش موثری داشت . همزمان با خدمت در سپاه ۹ ماه به عنوان شهردار ارومیه و مدتی هم با سمت دادستان دادگاه ارومیه و مسئول جهاد سازندگی استان آذربایجان غربی ادای وظیفه نمود. ازدواج شهید باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود که بلافاصله بعد از ازدواج به جبهه های نبرد شتافت و در عملیات فتح المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف مشغول نبرد گردید.
چندبار از ناحیه چشم سینه و کمر زخمی گردید به خاطر صفا خلوص و رشادت های زیادش به فرماندهی لشگر ۳۱ عاشورا منصوب گردید و دست به حماسه آفرینی های به یادماندنی زد. در عملیات حماسی خیبر که در جزیره مجنون برپا شد برادرش حمید قائم مقام لشگر غریبانه به شهادت رسید. مهدی در نامه ای به خانواده اش شهادت حمید را نتیجه توجه و عنایت خداوند دانست .
با شهادت حمید همه در پی این بودند که پیکر او را به عقب بیاورند. این موضوع را به مهدی گفتند. مهدی با بی سیم پرسیده بود : « حمید را به همراه دیگر شهدا می آورید » مرتضی یاغچیان گفته بود : « خودتان می دانید آقامهدی که زیر این آتش شدید نمی توانیم بیش از یک شهید به عقب منتقل کنیم . » مهدی گفته بود : هیچ فرقی بین حمید و دیگران نیست . اگر دگر شهدا را نمی شود به عقب بیاورید. پس حمید هم پیش دوستان شهیدش باشد بهتر است . »
در روزهای آخر اسفند ماه ۱۳۶۳ عملیات بدر آغاز شد . اولین گردان لشگر عاشورا به سرعت از دجله می گذرد و به قلب دشمن یورش می برد مهدی و نیروهایش ضربات مهلکی بر ارتش عراق می زنند. در روز ۲۵ اسفندماه مهدی و عده کمی از نیروهای جان برکف با خمپاره ۶۰ و کلاش و آرپی جی در برابر نیروهای تا دندان مسلح عراقی مقاومت می کنند. در قرارگاه کربلا فرماندهان ارشد سپاه سعی فراوانی برای راضی کردن مهدی به بازگشت به عقبه می کنند. اما به پیامهای بی سیم و پیکهایی که دم به ساعت او را به عقبه فرا می خوانند توجهی نمی کند.
یکی از نکات جالب توجه در زندگی این سید شهید، توجه خاص او به امور معنوی بود. مواردی که شاید به نظر ساده آید اما تقید او و حتی تعیین مجازات در صورت عدم انجام آن نشانگر باور قلبی و یقین این جانباز شهید به اعتقاداتش بود.
به مرور دستنوشتههایی از او میپردازیم که قوانین دهگانه شهید علمدار اشاره دارد. باشد که به گوشهای از معرفت شهدا دست یابیم.
هنگامی که همراه نسیم سحری نوای روح بخش اذان صبح در یازدهم دی ماه سال ۱۳۴۵ در کوچه پس کوچه های شهرستان ساری طنین انداز شد « سید مجتبی » چشم به جهان گشود و خانواده علمدار با تولد دومین فرزندش بار دیگر سبز پوش شد .
سید مجتبی با حضور در عملیاتهای مختلف چندین بار مجروح شد ولی بیشتر اوقات بدون مراجعه به پزشک زخمهایش را درمان می کرد، در عملیات والفجر ۸ شیمیایی شد .سید در طول دوران دفاع مقدس بر اثر مجروحیتهای مختلف طهال و بخشی از روده خود را از دست داده و به دلیل میگرن عصبی و میکروبی که در گلویش وجود داشت هر سال تقریباً از اوایل تا یازدهم دی ماه به شدت بیمار می شد .
او مداح اهل بیت بود، همیشه مراسم را با نام حضرت مهدی (عج) شروع می کرد و در حالیکه به امام حسین (ع) ارادت خاصی داشت . مظلومیت آن خاندان را فریاد بر می آورد .
بیت الزهرا مسجد جامع ، امام زاده یحیی ، مصلی امام خمینی ، هیأت عاشقان کربلا و منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیزبا صوت داوودیش مداحی را می آموختند . وی از دیگران بسیار دست گیری می نمود . نماز شبهایش همیشه برقرار بود و زیارت عاشورایش ترک نمی شد و ذکر یا زهرا همیشه بر لبانش بود .
* قوانین دهگانه
قانون اول: بارالها، اعتراف میکنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم. اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.(تاریخ اجرا 4 مرداد69)
قانون دوم: پروردگارا! اعتراف میکنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم. اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم.(تاریخ اجرا 11 مرداد 69)
قانون سوم: خدایا! اعتراف میکنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.(تاریخ اجرا 26 مرداد 69)
قانون چهارم: خدایا! اعتراف میکنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم. حداقل در هر هفته باید 2شب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .(تاریخ اجرا 16 شهریور 69)
قانون پنجم: خدایا! اعتراف میکنم از اینکه «خدا میبیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم. حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعهای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم.(تاریخ اجرا 13 مهر 69)
قانون ششم: حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجدههای نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.(تاریخ اجرا 18 آبان 69)
قانون هفتم: حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل میشود.(تاریخ اجرا 30 آذر 69)
قانون هشتم: هر کجا که نماز را تمام میخوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم. بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم، در هفته بعد به ازای 2 روز، 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم. (تاریخ اجرا 19 بهمن 69)
قانون نهم: در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم. (تاریخ اجرا14 فروردین70)
قانون دهم: در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم. (تاریخ اجرا15 خرداد 70)
* پای درس سید
سیدمجتبی علاوه بر تهذیب خود، از دیگران و خصوصاً جوانان نیز غافل نبود. در ادامه نمونهای از سخنان این شهید بزرگوار خواهد آمد.
«آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی میدهد. حیف نیست این زبانی که میتواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا یا حسین (ع)، آن وقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد...؟ احتیاط کن! در ذهنت باشد که یکی دارد مرا میبیند، یک آقایی دارد مرا میبیند. دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی میرود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده نشود و سرش را پایین نبیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست؟! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی میخواهیم بدهیم.»
شهید حاج سید مجتبی علمدار در اوایل دی ماه سال ۱۳۷۵ به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان شده و در قسمت ایزوله بستری گشت و بعد از یک هفته بی هوشی کامل هنگام اذان مغرب روز یازدهم دی ماه نماز عشق را با اذان ملکوتیان قامت بست و در محراب شهادت به اقامه ایستاد .
هماتاقیهای شهید علمدار در بیمارستان درباره نحوه شهادتش میگفتند: لحظه اذان، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد، همه را نگاه کرد، بعد از شهادتین، گفت «خداحافظ» و شهید شد …
پیکر مطهر او در گلزار شهدای ساری به خاک سپرده شده است.
منبع:ستاد مرکزی راهیان نور کشور
حسین یوسفی سهی
در روز بیستم اذر سال 1345 در روستای شه از توابع نطنز دیده به جهان گشود. او از همان دوران کودکی به مسائل دینی توجه زیادی داشت و پس از حضور در مدرسه نیز به معرفت خویش در این زمینه افزود .تحصیلات خود را تا دوم راهنمایی سپری نمود و سپس برای کمک به معاش خانواده به شغل تراشکاری روی اورد.
در دوران دفاع مقدس او به عضویت بسج در امد و در همان زمان بود که عزم رفتن به جپه نمود و از طرق نیروی زمینی سپاه به مناطق عملیاتی اعزام شد. یوسفی در بیشتر عملیات در مناطق کردستان، جنوب و غرب کشور به صورت داوطلبانه و بسیجی شرکت داشت و همواره رضای خداوند را در کارها در نظر میگرفت و با اخلاص عمل میکرد.
او پیش از حضور در جپه در زمینه های فرهنگی، هنری و اجتماعی در پایگاه بسج محل فعالت وحضور چشم گیری داشت. حسین پس از حضوری طولانی و شجاعانه در مناطق عملیاتی ومبارزه بی امان با دشمن تا بن دندان مسلح بعث عراق سرانجام در عملیات کربلای 5 در تاریخ 26 دی 1365 در منطقه ی شلمچه بر اثر اصابت ترکش های خمپاره در سن 20سالگی به فیض والای شهدت رسید.
زندگی نامه شهید مجتبی نظری عارف
نهم ابان 1342 در تهران به دنیا امد.پدرش حسین،مبل ساز بود ومادرش مهری نام داشت.
تا پایان دوره ی کارشناسی در رشته ی مکانیک درس خواند.
سال 1364ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد.به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت.دهم بهمن 1365 با سمت معاون فرمانده گردان در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت گلوله به قلب ، شهید شد.مزار وی در بهشت زهرا واقع است ...
در روز سوم مرداد ماه سال 1345 حسین پا به عرصه ی هستی نهاد.کودکی ها در میان جمع پر مهر خانواده سپری کرد سپس به مدرسه رفت و اموختن را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد...
بعد از پیروزی انقلاب در نحضت سواد اموزی مشغول به کار شد.علاقه زیادی به قران داشت.لذا برای دانش اموزان کلاس قرائت قران گذاشت.
برای مدتی نیز در داروخانه دکتر رستگار کار کرد 17 ساله بود که راهی میادین نبرد حق علیه باطل شد و مردانه جنگید..
او در میدان جنگ بر اثر استنشاق گاز های شیمیایی مجروح شد و به مدت 10 روز در بیمارستان بسری گشت و سرانجامدر تاریخ 12 اسفند ماه سال 1365 در سن 20 سالگی در شلمچه به اسمان پیوست...